(حصار دلتنگی)
عبور ثانیه ها ، بر مدار دلتنگی ست
غبار کهنهی شهرم غبار دلتنگی ست
کجا پیاده خبر ، از سواره ها دارد
دلم همیشه سوار قطار دلتنگی ست
مپرس اینکه چرا تا همیشه غمگینم
که خاک خلقت ما از دیار دلتنگی ست
غروب میشود و دل اسیر تنهاییست
غروب میشود و دل دچار دلتنگی ست
به باغ لاله دمیدهست و من اسیر خزان
بهار بی تو همیشه ، بهار دلتنگی ست
چه وعده ها که ندادی قرارمان باشی
چه سالها که دلم بیقرار دلتنگی ست
به هرچه مینگرم جز هوای جانان نیست
بیا که بی تو دلم ، در حصار دلتنگی ست .
"محمد درّودی"
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 13:15